رسوایی ...
عاشقی،
اسمش شیداییست و رسمش رسوایی ...
نمی شود عاشق باشی و شیدای رسوایش نباشی!
عاشقی،
اسمش شیداییست و رسمش رسوایی ...
نمی شود عاشق باشی و شیدای رسوایش نباشی!
عبادتهایت مشتی صفر بیارزش میشود
وقتی او یکِ خلوصشان را نپذیرد ...
کسی 1000 و هزاران را بدون یکشان ارزشمند نمیداند!
ستم نمیکند!
پادشاه مردمدار دل است ...
یا من لایعتدی علی اهل مملکته
رفاقتت را که به رخت میکشم،
گره از گرهام باز میکنی ...
کاش زودتر میدانستم نازم چقدر پیشت خریدار دارد!
یا خیر حبیبی و محبوب
یا مَنْ قَرُبَ مِنْ خَطَراتِ الظُّنُونِ وَ بَعُدَ عَنْ لَحَظاتِ الْعُیُونِ
توشه دلت را به وزن صبری که بر رنجهایت داشتهای میخرد ...
آنقدر صبر کن که میارزی
میگویند
بارانــش همه رحمت است و برکت ...
دلت که بارانی شد،
کاسه صبرت را لبریز کن از رحمتــش
هر چه هست، رد پای حضور اوست ...
در گذشتهات دنبال چه میگردی؟
کودک دلت در آغوش پدر، ردپایی بر زمین ندارد
تو را چنان میبینند که زبانت میگوید،
حال دلت هر چه پاک باشد ...
دل پاک،
زبان پاک هم میخواهد
دردی که درمانش تو باشی ...
یاطبیب من لاطبیب له