سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تک نوشت های یک پرگار ...

من الغریب الی الحبیب ...

به نام شما ...

و سلام نام شماست،

این روزها که می‌گذرند، دلم زود می‌گیرد
این روزها که دلم می‌گیرد، یاد شما می‌افتم ...

می دانم رسم رفاقت نیست،
که  سراغتان را در دلتنگی‌هایم بگیرم
اما چه کنم؟

تنها روی رفاقت شما می‌شود حساب باز کرد...
می دانم آغوشتان برای هر مسافر خسته‌ای گشوده است،
همیشه،
و این مرام شماست ...

این روزها که می‌گذرند،
آدمک‌ها را بیشتر نمی‌شناسم،‌
بیشتر نمی‌فهمم‌شان،
نگاه‌هایشان را، شادی‌هایشان، غم‌هایشان، محبت‌هایشان،
چهره‌هایی در پس چهره‌شان،
در کوچه پس کوچه‌های دنیایشان غریبم ...

این روزها که می‌گذرند،
تنها می‌شوم؛
تنهاتر از لحظه زاده شدن ...
...

می‌دانم تنهایی، مقام مرد است،
می‌دانم مردانگی را جایی برای گلایه نیست،
می‌دانم بغض‌ها را باید سکوت کرد و نشکست،
می‌دانم مرد، دلتنگی‌هایش را جار نمی‌زند،
می‌دانم مرد، دلش را حراج نمی‌کند ...
همه را می‌دانم اما ...

اما دلم برایتان تنگ است،
برای خودتان ...

نمی‌خواهی‌ام؟